خبر کوتاه بود و عبرتآموز؛ جان هیک، فیلسوف دین نامبردار و بلند آوازهی معاصر در 90 سالگی روی در نقاب خاک کشید و برای همیشه این جهان را ترک کرد. هنوز دانشجوی داروسازی بودم که از طریق نشریه کیان با نام این فیلسوف دین آشنا شدم و کتابهایی از او را که به فارسی برگردانده شده بود، در مطالعه گرفتم؛ آثاری چون «درآمدی بر فلسفهی دین» و «بُعد پنجم». پس از آنکه در اوایل دههی هشتاد شمسی برای ادامه تحصیل در رشتهی فلسفه عازم انگلستان شدم، بختیار بودم که در شهری سکنی گزیدم که هیک در آنجا زندگی میکرد. اولین بار هیک را در تابستان 1382 در دانشگاه بیرمینگام دیدم و در سخنرانی او در سمینار «کثرتگرایی دینی» شرکت کردم. پس از آن دیدارهایمان بیشتر شد و رشتهی مودت مستحکم؛ برخی از اوقات دانشگاه بیرمینگام با هم نهار میخوردیم، برخی از اوقات نیز در منزل باصفایش در شمال بیرمینگام قرار تنظیم میکردیم و خدمت ایشان میرسیدم؛ این دیدارها عموماً به اتفاق دوست عزیزم سید امیر اکرمی انجام میشد و عموماً به گفتگو و مباحثه فلسفی و عرفانی میگذشت. مقولاتی چون تجربهی دینی، واقعگرایی دینی[1]/ ناواقعگرایی دینی[2]، کثرتگرایی دینی[3]/ شمولگرایی دینی[4]/ انحصارگرایی دینی[5]، خدای فلاسفه/خدای عرفا، ساحت قدسی هستی، تجربههای اگزیستانسیل انسانی نظیر غم و شادی، مرگ و آموزههای فیلسوفان وعارفانی چون هیوم، کانت، ویتگنشتاین، هایدگر، کیوپیت، پلنتینگا، آلستون، فیلیپس، مولوی، ابن عربی، اکهارت و ... به تفصیل به بحث گذاشته میشد و من فراوان بهره میبردم.
هیک در دفاع از موضع کثرتگرایانه خود و نقد مواضع شمولگرایانه و انحصارگرایانه، از تفکیک نومن/ فنومن کانتی مدد میگرفت و عبور از خودمحوری به حقیقتمحوری را که در همهی ادیان مشترک است، غایت قصوای ادیان میدانست و برای تبیین موضع واقعگرایانه خود، از یافتههای عرفا درباره خداوند و ساحت قدسی هستی استفاده میکرد. او در دهه هفتاد میلادی از کثرتگرایی دینی دفاع کرد و پیروان ادیان گوناگون نظیر اسلام، مسیحیت، یهودیت را به نحو اکثری مهتدی و رستگار انگاشت. هیک قدم بعدی را در دهه نود برمیدارد و در کتاب مهم و تأثیرگذار خود «تفسیری از دین» [6]، با پیش چشم داشتن آموزههای ادیان شرقی و عرفان اسلامی و مسیحی، از مفهوم «حقیقت فوق مقوله»[7] برای اشاره به ساحت قدسی سخن به میان میآورد. بنا بر رأی هیک، برای داشتن درک منقحی از متاقیزیک و امر متعالی، باید از دو گانههایی چون خدای انسانوار[8] و خدای غیر انسانوار[9] عبور کرد و به ورای این دوگانهها[10] پا نهاد و از خدا و حقیقتی سراغ گرفت که نه انسانوار است و نه غیر انسانوار؛ بلکه بی شکل و بی صورت و بی تعین و بی رنگ و ساده است، باید همه صور را فرو نهاد و به پسِ پشت آنها نظر کرد. همانکه مولوی گفت:
او نه این است و نه آن او ساده است نقش تو در پیش تو بنهاده است
از همین منظر هیک به نقد مواضع ناواقعگرایانه فیلسوفانی چون کیوپیت و فیلیپس میپرداخت. چنانکه نقل میکرد، با کیوپیت دوستی داشت و آثار او نظیر «دریای ایمان» و «عرفان پس از مدرنیته» را خوانده بود و گفتگوهای فلسفی درازآهنگی با او داشت؛ هر چند نهایتا بر سر مواضع خویش باقی مانده بود و از کیوپیت تأثیر چندانی نپذیرفته بود؛ در عین حال میگفت که نمیداند چرا کیوپیت با اتخاذ موضع ناواقعگرایانه همچنان اصرار دارد خود را مسیحی بینگارد و بوی عدم صداقت در مواضع او استشمام میکرد. علاوه بر این، قرائت فیلیپس از ویتگنشتاین متأخر مبنی بر خطا و کاذب بودن دوگانه واقعگرایی/ضدواقعگرایی را نمیپسندید و با آن بر سر مهر نبود.
هیک در اسفند 1383 برای ایراد چند سخنرانی در پژوهشگاه علوم انسانی، مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، مرکز گفتگوی ادیان و دیداری از شهر قم به ایران سفر کرد. پس از بازگشت از چند و چون سفر پرسیدم، در مجموع از آنچه در اقامتش در ایران گذشته بود و دیدار و بحث و گفتگو با اساتید و دانشجویان ایرانی راضی بود؛ تنها از رفتار یکی از میزبانان تهرانی که در ابتدای معرفی او در جلسه سخنرانی قریب به یک ساعت سخن گفته بود و بیش از ایراد سخنرانی هیک به نقد ایدههای او پرداخته بود، ابراز تعجب و شگفتی میکرد. در تابستان 1384 برآن شدیم تا به کمک دوستان و دست اندرکاران فصلنامه مدرسه، ویژه نامهای درباره آراء و نظرات هیک منتشر کنیم. از اینرو، به اتفاق امیر اکرمی، مصاحبه مفصلی با هیک در بیرمینگام انجام دادیم؛ علاوه بر این، گفتگوی خوبی میان عبدالکریم سروش و هیک انجام شد. گفتگوی هیک و سروش را به اتقاق دوست عزیزم، جلال توکلیان ترجمه کردیم؛ این گفتگو به همراه ترجمه مصاحبه ما با هیک و دیگر مقالات خوب تألیفی و ترجمه شده درباره فلسفه دین هیک در زمستان 1384 در فصلنامه مدرسه منتشر شد؛ خرسندم که این مجموعه از بهترین کارهای انجام شده درباره هیک به زبان فارسی است.
پس از اتمام تحصیل و بازگشتن به ایران نیز، هر گاه برای شرکت در سمیناری عازم انگلستان میشدم، قراری تنظیم میکردیم و نزد هیک میرفتم و از مصاحبت با او حظ وافر میبردم. ایامی که یکی از دانشجویانم درباره «رابطه علم و دین در آراء هیک و پوپر» پایاننامه مینوشت، به این بهانه، چند بار با او گفتگو کردم و به عیان دیدم که تا چه میزان با روش عقلانیت انتقادی بر سرمهر است و میکوشد برای سخن گفتن درباره حدود و ثغور دین و علم، به قواعد این بازی عقلانی ملتزم باشد. این اواخر دربارهی «عبادت سکوت»[11] زیاد گفتگو میکردیم؛ هیک بسیار درباره اهمیت معنوی و سلوکی این عمل سخن میگفت و آثار و برکات آنرا برمیشمرد و توضیح میداد که روزهای یکشنبه در جمعی حاضر میشود که دور میزی مینشینند و با یکدیگر سکوت دست جمعی میکنند و پس از یک ساعت هرکس تأملات و یافتههای خود را با دیگران در میان میگذارد. با اینکه دیگر به تثلیث باور نداشت و درک و تلقی شاذ و نامتعارفی از امر متعالی در سنت مسیحی داشت، اما بسان اکهارت، همچنان خود را میسحی میانگاشت و متعلق به طایفه مسیحیانی بحساب میآورد که در حاشیه و اقلیتند. از این حیث خود را با عرفای مسلمان مقایسه میکرد که هیچگاه در تمدن اسلامی دست بالا را نداشنتد و همیشه به گوشهای خزیده بودند و زندگی میکردند.
در این سالیان متمادی، هیک را انسانی گشادهرو و اهل گفتگو یافتم که با پیری و کهولت و تنهایی خود کنار آمده و آنرا پذیرفته بود و در عین حال با نشاط به کار فکری خویش ادامه میداد و مقاله مینوشت و کتاب منتشر میکرد. همسر خود را سالها پیش از دست داده بود ؛ از زمانیکه با او آشنا شدم به تنهایی زندگی میکرد و فرزندانش آخر هفتهها به او سر میزدند. یکبار که سخن از پدیده مرگ به میان آمد، از تأملات فلسفی خویش در این باب پرده برگرفت و گفت که با قالب تهی کردن و زایل شدن اوصاف جسمانی و روی در نقاب خاک کشیدن، انسان به نحوی از انحاء به حیات خود ادامه میدهد و«مرگ پایان کبوتر نیست»؛ در عین حال تأکید میکرد که تصویر ادیان از این رخداد و جهان پس از مرگ را باید به نحو استعاری و نمادین فهمید و حقیقت نهفته در آنرا به گوش جان شنید، که «گندمش بستان که پیمانه است رد».
بهار 1390 که به منزلش رفته بودم و با یکدیگر گفتگو میکردیم، هنگام خداحافظی به من گفت بار دیگر چه زمانی به دیدار او خواهم رفت. در پاسخ گفتم سفری در پیش دارم و حدودا دو ماه دیگر برمیگردم و به دیدارتان میآیم؛ لحظهای درنگ کرد و در حالیکه لبخندی به لب داشت، گفت شاید آن موقع من دیگر زنده نباشم. از سخن او سخت تکان خوردم و در اندیشه فرو رفتم؛ روشن بود که به این مسئله میاندیشد و کم و بیش مرگ خود را نزدیک میبیند و در عین حال از در رسیدن آن هراسناک و نگران نیست و با آن کنار آمده است، که « مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد» و « در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای صدا میشنویم». پس از آن، دوبار دیگر نیز هیک را ملاقات کردم؛ بار آخر در مرداد ماه سال جاری به اتفاق پدر در منزل هیک با او دیدار کردیم و با هم گفتگو کردیم.
این ترم «اسلام و حقوق بشر» تدریس میکنم؛ هفته گذشته درباره کثرتگرایی دینی و کثرتگرایی اسلامی از منظر فیلسوفان و عرفای مسلمان و غربی با دانشجویان سخن میگفتم، به اقتضای سخن چند بار نام هیک را آوردم و ایدههای او را به بحث گذاشتم. پس از اتمام کلاس به یاد هیک افتادم و با خود اندیشیدم که ایمیلی به او بزنم و احوالی از او بپرسم که فردایش خبر درگذشت او را شنیدم و این خواست و آرزوی من بدل به تمنایی محال و ابدی شد: «ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند».
از بخت شکر دارم و از روزگار هم؛ اکنون که به پسِ پشت مینگرم، خرسندم و خدا را شاکرم از اینکه توفیق آشنایی و همصحبتی و نشست و برخاست با یکی از فیلسوفان دین برجستهی معاصر را برای چندین سال داشتم و از او بسیار آموختم. جان هیک به دریا پیوست و«دچار آبی دریای بیکران شد» و « پشت حوصله نورها دراز کشید/ و هیچ فکر نکرد/ که ما میان پریشانی تلفظ درها/ برای خوردن یکی سیب/ چقدر تنها ماندیم». روحش شاد
پاورقیها و ارجاعات:
----------------
[1] religious realism
[2] religious non-realism
[3] religious pluralism
[4] religious inclusivism
[5] religious exclusivism
[6] An Interpretation of Religion
[7] transcategorial reality
[8] personal God
[9] Impersonal Gog
[10] beyond the categories
[11] Silence worship
نظرات
بدوننام
06 اردیبهشت 1391 - 05:33درود خدا بر شما دکتر دباغ و انشاءاللە پروفسور جان هیک نیز مشمول آن هدایت و رحمت بیمنتهایی خواهد شد کە خود، برای خدا تصور میکرد! بە باور بندە، جان هیک یکی از غربای جامعەی خودش بود. وی هیچ اعتقادی بە تثلیث نداشت و موحدانە میزیست. قرین رحمت الهی و بهشت برین بادا وما ذلک علی اللە بعزیز
بدوننام
06 اردیبهشت 1391 - 06:05این اواخر دربارهی «عبادت سکوت» زیاد گفتگو میکردیم؛ هیک بسیار درباره اهمیت معنوی و سلوکی این عمل سخن میگفت و آثار و برکات آنرا برمیشمرد و توضیح میداد که روزهای یکشنبه در جمعی حاضر میشود که دور میزی مینشینند و با یکدیگر سکوت دست جمعی میکنند و پس از یک ساعت هرکس تأملات و یافتههای خود را با دیگران در میان میگذارد. با اینکه دیگر به تثلیث باور نداشت و درک و تلقی شاذ و نامتعارفی از امر متعالی در سنت مسیحی داشت، اما بسان اکهارت، همچنان خود را میسحی میانگاشت و متعلق به طایفه مسیحیانی بحساب میآورد که در حاشیه و اقلیتند. از این حیث خود را با عرفای مسلمان مقایسه میکرد که هیچگاه در تمدن اسلامی دست بالا را نداشنتد و همیشه به گوشهای خزیده بودند و زندگی میکردند.
نامور
07 اردیبهشت 1391 - 12:33سلام مگر نه اينست كه اين مردمسلمان نشده و كافر از دنيا رفته !!!!! چگونه است كه در نظراتتان برايش ارزوي بهشت ميكنيد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عزيزان مسئول سايت من هدفتان را از قرار دادن اين مقاله در يك سايت اسلامي نفهميدم . تنها چيزي كه متوجه شدم اينست كه احتمالا شما هم معتقد به كثرت گرايي ديني هستيد . لطفا بصورت شفاف توضيح دهيد تا ما هم وارد باغ شويم .
بدوننام
07 اردیبهشت 1391 - 05:26وارد باغ شو ببینیم چکار میکنی؟
بدوننام
07 اردیبهشت 1391 - 05:30چنین فرض کن کە من نوحی محتقد بە کثرتگرایی دینی هستم، چگونە خلاف آنرا ثابت میکنید جناب نامور؟
بدوننام
07 اردیبهشت 1391 - 05:53ادأَب علی جمع الفضائل جاهداً وأدِم لها تعب القریحة والجسد واقصد بها وجه الإله ونَفع من بلغته ممّن جدّ فیها واجتهد واترک کلام الحاسدین وبغیهم هملا فبعد الموت ینقطع الحسد یعنی: پیوسته بر جمع و گردآوری فضایل تلاش کن، و همیشه رنج قریحه و بدنت را در راه آن بپذیر. و مقصود از آن را رضای خداوند و سودمندی جویندة تلاشگر قرار ده. و سخنان حسودان و کینه و ستم آنها را وابگذار که پس از مرگ حسد قطع میگردد. و من به درگاه خداوند ـ جلجلاله و عزّ سلطانه ـ تضرع دارم که همچنان که بر من
بدوننام
07 اردیبهشت 1391 - 06:32خداوند در قرآن کریم می فرماید: «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَ لَوْ کانُوا أُولی قُرْبی مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحیمِ» «برای پیامبر و مؤمنان، شایسته نبود که برای مشرکان (از خداوند) طلب آمرزش کنند، هر چند از نزدیکانشان باشند؛ (آن هم) پس از آنکه بر آنها روشن شد که این گروه، اهل دوزخند» چنانکه آیه تصریح دارد، استغفار و طلب آمرزش تنها برای مشرکین یعنی کسانی که یقینا اهل جهنم اند، جایز نیست. بنابراین بی تردید شما می توانید برای یک مسیحی موحد و ضمنا پایبند به شعائر دینی خود بوده است، استغفار کنید و از خدا برای ایشان طلب آمرزش کنید. برای این کار، شما می توانید همان کارهایی را انجام دهید که برای طلب آمرزش یک مسلمان انجام می دهید. ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که غیر مسلمانانی که با وجود علم به حقانیت اسلام، عناد ورزیده اند و بر کیش خود باقی مانده اند در آخرت دچار مشکل خواهند بود. اما آن دسته از غیر مسلمانان که به هر دلیل موجهی نتوانسته اند در دنیا حق را از باطل تشخیص دهند که اصطلاحا اهل فترت یا مستضحفان فکری خوانده می شوند، در صورتی که در دنیا به وظیفه خود عمل کرده باشند، در آخرت مشمول عفو و مغفرت الهی خواهند شد. چنانکه صریح آیه 98 سوره نساء بر این نکته دلالت دارد. إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا معنای آیه روشن است، لیکن این نکته را باید در نظر داشت که در آیه دومی بعد از بیان سبب استغفار ابراهیم برای پدرش میفرماید: وقتی که فهمید او دشمن خدا است، از او بیزاری جست و با این بیان معلوم کرد که مشرکان دشمنان خدا و جهنمی هستند، و در نتیجه نباید برای آنان استغفار کرد، و در این آیه هم که اینگونه می فرماید. حال که این معنا برای پیغمبر و پیروانش معلوم شد باید از این مطلب ضروری و روشن غفلت نورزند که استغفار برای مشرکین از این جهت جائز نیست که لغو است، و خضوع ایمان مانع است از اینکه بنده خدا با ساحت کبریای او بازی نموده و کاری لغوی انجام دهد. چون از یکی از دو صورت بیرون نیست، یا خداوند بخاطر تقصیری که از بندهاش سرزده با او دشمن و از او خشمگین است و یا بنده با خدای تعالی دشمن است ، اگر فرضا خدا با بندهاش دشمن باشد ولی بندهاش با او دشمن نباشد و بلکه اظهار تذلل و خواری کند، در اینصورت جای این هست که بخاطر سعه رحمت او آدمی برای آن بنده طلب مغفرت کند، و از خداوند بخواهد که به حال آن بندهاش ترحم کند . اما اگر بنده با خدا سر دشمنی داشته باشد مانند مشرکین معاند - و خود را بالاتر از آن بداند که به درگاه خدا سر فرود بیاورد ، در چنین صورتی عقل صریح حکم میکند به اینکه شفاعت و یا استغفار معنا ندارد ، مگر بعد از آن که آن بنده عناد را کنار گذاشته ، بسوی خدا توبه و بازگشت کند و به لباس تذلل و مسکنت درآید . و گر نه چه معنا دارد که انسان برای کسی که اصلا رحمت و مغفرت را قبول ندارد و زیر بار عبودیت او نمیرود ، استغفار نموده ، از خدا بخواهد که از او درگذرد . آری، این درخواست و شفاعت بازی کردن با مقام عبودیت است ، که عملی است ناپسند و غیر جائز . و خداوند این جائز نبودن را به حق نداشتن تعبیر کرده و فرموده : ما کان للنبی و الذین آمنوا یعنی پیغمبر و آنان که ایمان آوردهاند حق ندارند استغفار کنند بعد از آنکه برای آنها معلوم شد که ... ، و ما در تفسیر آیه ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله گفتیم که حکم جواز در شرع بعد از جعل حق است . پس ، معنای آیه چنین میشود : رسول الله و کسانی که ایمان آوردهاند بعد از آنکه با بیان خداوندی برای آنها ظاهر شد که مشرکین دشمنان خدایند و مخلد در آتشند ، دیگر حق ندارند برای آنان استغفار کنند هر چند از نزدیکانشان باشند ، و اگر ابراهیم برای پدر مشرکش استغفار کرد برای این بود که در آغاز خیال میکرد پدرش هر چند مشرک است ولی با خدا دشمنی و عناد ندارد، و چون قبلا به او وعده استغفار داده بود لا جرم برای او طلب مغفرت کرد ، ولی وقتی فهمید که او دشمن خداست و بر شرک و ضلالت خود اصرار میورزد ، از او بیزاری جست. علاوه از آیه ی 8 ممتحنه "لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطین" هم می توان استفاده کرد که شما می توانید برای مادرتان استغفار کنید و قرآن بخوانید چون اولا قرآن فرموده خداوند نهی نکرده است که به آنهایی که با شما در قتال و جنگ نیستند، نیکی کنید و ثانیا دعا و استغفار، یقینا نوعی احسان و نیکی محسوب می شوند.
بدوننام
08 اردیبهشت 1391 - 06:46آقای نامور لطفا این درسگفتار استاد احمد مفتیزادە را مطالعە کن انشاءاللە کە مفید خواهد بود. http://www.islahweb.org/node/1544
قطبی
10 اردیبهشت 1391 - 08:35نوشته ی دکتر دباغ آب گوارا و خنکی برای عطشناکی روحم بود. حس می کنم عمیقا جان هیک را دوست دارم. ممنون
قطبی
10 اردیبهشت 1391 - 08:35نوشته ی دکتر دباغ آب گوارا و خنکی برای عطشناکی روحم بود. حس می کنم عمیقا جان هیک را دوست دارم. ممنون
قطبی
10 اردیبهشت 1391 - 08:35نوشته ی دکتر دباغ آب گوارا و خنکی برای عطشناکی روحم بود. حس می کنم عمیقا جان هیک را دوست دارم. ممنون